شاعر سفارشممنوع
در یکشنبهی مشکوک به تعطیلی بالأخره جلسهی کارگروه شعر طبق برنامهی اعلامشده تشکیل شد. همانطور که پیشتر اعلام شده بود، «شب شعرهای هدا حدادی» به خاطر تعطیلی روز دوشنبه، استثنائاً به روز قبل منتقل شده بود.
پیش از پرداختن به گزارش جلسه، لازم میدانم از همکاری تهمینه حدادی و زیتا ملکی در بخش پذیرایی و عکس تشکر کنم.
این بار هم از ته به سر شروع میکنیم؛ در پایان جلسه از هر یک از حاضران خواسته شد که بهشکلی کوتاه نظر خود را دربارهی شعرهای هدا حدادی بگویند:
سپیده ملکی: شعرها خیلی جالبند و من بهخصوص از سطرهای تکرارشوندهی در آنها خیلی خوشم میآید.
آناهیتا عباسی: حضور تصویر در شعرها آنها را جذاب کرده است.
زیتا ملکی: با شعرهای هدا حدادی بیشتر از شعرهای خیلی از شاعران کودک و نوجوان احساس نزدیکی میکنم.
صبا عباسی: من همیشه شعرهایی را که هدا حدادی روی بلاگش میگذارد میخوانم و خیلی دوستشان دارم.
تهمینه حدادی: من هم مثل هدا که حسی شعر میگوید، حسی با آْنها برخورد میکنم و به همین خاطر دوستشان دارم.
فاضل ترکمن: شعرهای هدا حدادی تازه و بکر است و مضمون شعرها مال خود اوست.
اصلان قزللو: زاویه و نگاه شعر هدا حدادی باز و گسترده است.
شادی خوشکار: من شعرهای وبلاگ هدا را خیلی بیشتر از مجموعههایش دوست دارم. فضای آرام شعرهای او در این هیاهو دستت را میگیرد و چیزی که حواست به آن نبوده را گوشزد میکند.
عزتالله الوندی: نوعی عصیان در شعرهای هدا حدادی هست و از آنجا که من عصیان را دوست دارم، شعرهای او را هم دوست دارم.
حامد محقق: نزدیکشدن به فضای ذهنی شاعر کمی برای من سخت است و بهسختی با چیزی که ذهن شاعر درصدد انتقالش بوده، ارتباط میگیرم.
علیاصغر سیدآبادی: چون همه تعریف کردند، من دنبال این بودم چیزی برای نقدکردن پیدا کنم و بالاخره پیدا کردم. آن دسته از شعرهای هدا حدادی که حرف در آن غلبه دارد، ضعیف است و آن شعرهایی که تصویر در آنها غالب دارد و شعر از طریق تصویر حرف میزند، خوب است.
فرزانه امیری: من اولینبار است که شعرهای هدا حدادی را میشنوم، اما مضامین، دید و زبان شاعرانه و فضای فانتزی شعرها بود خیلی دوستداشتنی داشتم و فکر میکنم کمی اگر روی زبان شعرها کار شود، با نقطهی ایدهآل فاصلهی چندانی ندارد.
تهمینه میرهاشمیان: من هم تازه شعرهای ایشان را در این جلسه شنیدم، ولی چیزی که در آنها دیدم، صداقت و عصیان بود و دوست دارم از این به بعد شعرهایشان را دنبال کنم.
زهرا شاهپوری: به نظر من شعرهای هدا حدادی تجربههایی بود که کسی دیگر به آن توجه نکرده بود و به خاطر همین موفق بودند.
فریبا دیندار: صادقانه بگویم یکی از دلخوشیهای خوب من وبلاگ، شعرها و خودِ هدا حدادی است.
سحر دیانتی: هدا حدادی در شعرهایش به چیزهای ساده و خیلی کوچکی دقت میکند که کمتر کسی به آنها توجه میکند و چنان خوب این کار را انجام می دهد که آدم با خودش فکر میکند چرا من اینها را ندیدم؟
علی گودرزی: من قبل از آشنایی با هدا حدادی، وبلاگش را خوانده بودم و الان میخواهم نظر آنموقعام را دربارهی او و شعرهایش بگویم: بهنظرم در پس شعرهای او غرور دیده میشود و شخصیتی مغرور پشتشان ایستاده است. البته بعد که با خود او آشنا شدم، دیدم اشتباه فکر کردهام!
علیرضاکیانی: من تا الان نمیدانستم که هدا حدادی شعر بزرگسال میگوید و قصد دارم بعد از جلسه کتابهای بزرگسالش را تهیه کنم.
عباس تربن: البته قرار بود من فقط ادارهکنندهی جلسه باشم، ولی بگذارید استثنائاً اینبار از طرف عباس تربن بگویم که: هدا حدادی همچنان که در تصویرسازی و داستان، در شعر کودک و نوجوان نیز یک پدیده است.
طبق قراری که از جلسهی پیش، یعنی میزگرد شعر طنز گذاشته بودیم، از کسانی که شعر طنزی برای خواندن همراه داشتند، خواسته شد که در شروع جلسه شعرشان را بخوانند. علیرضا کیانی، داوطلب این کار شد و اولین شعر طنزی را که سروده بود، برای جمع خواند:
کمکم کن، کمکم کن، نذار امسال بمونم
نمیخوام دوباره فیزیک و ریاضی بخونم
نکنه که امسالم هفت-هشت تا تجدید بیارم
نمیخوانم تابستونی، خودمو سر کار بذارم
کاش میشد که همهی درسا رو تکماده کنم
همهمشکلاتو با پاچهخاری ساده کنیم
واسه بیست و پنج صدم به دنبال معلما
- آقمعلم! تازه فهمیدم چه خوشتیپی شما!
نمیخوام پسرخالهم برای من الگو بشه
بنازه به کارنامهش، پز بده و پررو بشه
نمیخوام بابام سرافکنده و شرمنده باشه
حرفای ریز و درشتش واسهی بنده باشه
یا که لجبازی کنه، دیگه پولتوجیبی نده
وای چه گیری افتادم، این آخری خیلی بده
پلیاستیشنمو سه ماه بیمصرف بکنم
عمری این روزا رو حسرت بخورم، کف بکنم
نمیخوام سوژه بشم که دوستامو بخندونم
من میخوام قبول بشم، چهطور اینو بفهمونم
بعد از نقد و بررسی شعریت و طنزیت (!) این اثر توسط بعضی از حاضران، نوبت به هدا حدادی رسید تا در اولین فرصت به صحبت بپردازد:
«سلام میکنم به همه و تشکر از جلسههایی که در زمینهی شعر کودک و نوجوان برگزار میکنید. دوست دارم. تا امروز از من دو مجموعهشعر بزرگسال به نامهای «پیتسیکاتو» و «جنهای نارنجی» منتشر شده، اما در زمینهی شعر کودک و نوجوان کتابی چاپ نکردهام و عمدهی ارتباطم با مطبوعات بوده است. کار اصلی من تصویرسازی است و شعر و ادبیات را درواقع در حاشیهی دنبال میکنم، با اینحال برایم خیلی شخصیتر از تصویرسازی است و برخلاف تصویرسازی به عنوان منبع درآمد به آن نگاه نمیکنم.»
سپس نوبت اولین بخش شعرخوانی هدا حدادی شد و او از شعرهای نوجوانانهی سپیدش آغاز کرد و پنج شعر بینام خواند:
یک یادداشت روی علفها دور میشود
من دست توی جیبها میدوم
سوت میزنم
چه خوب است بیتو
چه خوب است بیتو
***
پرنده روی بند
هایهای گریه میکرد
ناودان در کوچه
هقهق
در باد علفزار
زار زار
***
پشت سیمها
آسمان
آپارتمان
خانهسازی
روی سیمها
یکجفت کتانی
تاببازی
با سیمها
کلاغها
موازی
***
چشمانم را که میبندم،
خواب، قوری بزرگی است
که تو در آن دم میکشی
چشمانم را که باز میکنم،
بیداری، قوری کوچکی است
که من در آن تلخ میشوم
***
اتوبوس سفید رد شد
پر از خانمهای سیاه بود
اتوبوس نوشتهدار رد شد
پر از کارمندهای خواب بود
اتوبوس خندهدار رد شد
پر از آقاهای اخمو بود
اتوبوس قرمز رد شد
پر از بچههای شلوغ بود
اتوبوس جدید رد شد
پر از دود طوسی بود
اتوبوس دوطبقه رد شد
خالی خالی بود
اتوبوس من رد نشد
اتوبوس من رد نشد
اتوبوس من رد نشد
بعد اولین پرسشهای حاضران از حدادی آغاز شد و صبا عباسی اولین سؤال را مطرح کرد: از چه سنی شروع به شعر گفتن کردید؟
حدادی: فکر میکنم از دوم یا سوم راهنمایی بود، بعد از خواندن شاهنامه برانگیخته شدم و شعرهای کاملاً حماسی ناسیونالیستی گفتم که موزون بود.
و مسئول کارگروه شعر سؤال بعدی را در تکمیل سؤال قبل بر زبان آورد: و از کی بهطور جدی پا به عرصهی شعر کودک و نوجوان گذاشتید؟
حدادی: از سال 78. بعد از آن که کار با قیصر امینپور، بیوک ملکی و نقی سلیمانی در مجلهی سروش نوجوان شروع کردم.
زیتا ملکی سؤال بعدی را طرح کرد: برای بیان حرفةایتان با شعر سپید راحتترید یا قالبهای کلاسیک؟
حدادی: قطعاً سپید؛ برای این که بهنظرم زبان حالم است و راحتتر میتوانم با آن صحبت کنم. بهتعبیری در این قالب برخلاف قالبهای دیگر درگیر قاعدهها و اصول فرض شده نیستم.
و فریبا دیندار سؤالها را ادامه داد: اول شعر میگفتید و بعد رفتید سراغ تصویرگری؟ و این که از کدام این دو برای تکمیل دیگری استفاده میکنید؟
حدادی: کاملاًهمزمان به هر دو پرداختم و بیشتر از تصویر در شعر کمک میگیرم. درواقع اینطور که دیگران میگویند، تصویر در شعر و داستانم غالب است.
علی گودرزی هم از مسایلی که در ترجمهی شعر برای کودکان و نوجوانان با آنها روبهروست، صحبت کرد و در پایان حرفهایش سؤالی طرح کرد: من که از اسپانیایی شعرهایی برای کودکان و نوجوانان به فارسی ترجمه میکنم، خیلیوقتها به شعرهایی برمیخوردم که در آن زبان برای کودکان و نوجوانان سروده شده و به این عنوان مطرح شده، اما بهنظر میرسد در ادبیات ما بیشتر مناسب بزرگسال باشد. درواقع در شعر اروپا شاعران کاری ندارند نوجوانان چه میخواهند و اشعر را بهشان تزریق میکنند. اما ما در شعر کودک و نوجوان از مخاطبمان میپرسیم که آنها چه میخواهند. کدامیک از این دو نگاه، بهتر است و به مخاطب و جامعه بیشتر کمک میکنند؟ این که با او همزبان شویم یا به زبان دیگری شعر بگوییم برایش؟
حدادی: من نمیتوانم به این سؤال جواب بدهم، چون در زمینهی تخصص و حرفهام نیست. اما خود من موقع نوشتن به مخاطبم و خواستهاش فکر نمیکنم. شاید خودخواهانه بهنظر برسد اما بیشتر به خودم فکر میکنم. واقعیت این است که سالهاست شاعران کودک و نوجوان ما قانونگزاریهایی در این حوزه کردهاند و نوعی شعر را به عنوان شعر کودک و نوجوان به جامعه معرفی و تفهیم کردهاند. نظر من این است که اگر الان بهشکل ناگهانی این مخاطبان را در معرض حجم زیادی کلمه و مفهوم جدید قرار بدهیم، ممکن است زدهشان کند. به نظرم شکستن قانون و روندی که سالهای سال است بر ادبیات کودک و نوجوان حاکم است، راهش بزرگسالانگاری کودک نیست.
و علیاصغر سیدآبادی نیز داوطلب شد تا از نگاه خودش به این سؤال جواب بدهد: وقتی متنی از یک زبان به زبان دیگر ترجمه میشود، خودبهخود گروه سنی اثر بالاتر میرود. یکی از دلایلش هم این است که تجربهی ذهنی کشورهای مختلف متفاوت با یکدیگر است. یک شعر فارسی هم اگر به زبان اسپانیایی ترجمه شود، گروه سنیاش بالاتر میرود. بنابراین جای نگرانی نیست. درضمن شعر قرار است ادبیات فرهیختهها باشد و آدمی که شعر مطالعه میکند، قرار است سطحش بالاتر باشد. و اگر بحث بر سر یک کلمه باشد، فکر میکنم خیلی نباید نگران فهمیدن یا نفهمیدن او باشیم.
و فریبا دیندار هم که چندان از سن نوجوانی فاصله نگرفته، نظرش را اینطور ابراز کرد: فکر میکنم بد نیست که شعرها کمی هم بالاتر از سن کودک یا نوجوان باشد. مثلاً وقتی در طراحی بازی، برای کودک چهار سالهی ما بازی خاص او را طراحی نکردهاند و کودک خودش را با بازیهای موجود که معمولاً هم مخصوص سنین بالاتر است، وفق داده، بهنظرم این مخاطب به اندازهای بیشتر از یک کودک چهارساله میفهمد.
بعد نوبت به بخش دوم شعرخوانی هدا حدادی رسید و اینبار او دو شعر موزون خواند؛ اولی کودکانه و دومی نوجوانانه:
لکلکی نشست
روی پشتبام
سرفه کرد و گفت:
دودکش، سلام!
بچهای دوید
با دو کفش زرد
در کلاس یک
خواند «گاف» و «لام»
گاف و لام شد
یک گل قشنگ
دودکش کشید
بوی خوش به کام
با دو کفش زرد
لکلکی پرید
یک پرش چکید
روی پشتبام
***
بهگمانم مادر
رفته بازار که چیزی بخرد
بهگمانم بابا
قول دادهست مرا بعد از ظهر
سر کارش ببرد
خواهرم توی اتاق
گوشهای کز کرده
مثلاً در خواب است
بادی آمد آرام
پردهی پنجره را تابی داد
در ایوان را بست
به گمانم باید
صبح معمولی یک روز طبیعی باشد
نور خود را خورشید
به همان شکل همیشه به تنم میپاشد
باز تابستان است
کاش آهسته همینطور که هست
- روز را میگویم -
خسته و طولانی
نرم و آرام بچرخد رویش
بشود بارانی
بعد سؤال و جواب روی دور تند شروع شد و مسئول کارگروه شعر طی چند دقیقه با حدادی به صحبت پرداخت:
* چرا شعر میگویید یا چهطور میشود که شعر میسرایید؟
چیزی برای گفتن هست که در قالب دیگری نمیگنجد و خودبهخود تبدیل به شعر میشود.
* چهوقتهایی بیشتر شعر میگویید؟
بیشتر در لحظههای احساسی و برانگیختگی حسی.
* ناراحت یا شاد؟
بیشتر ناراحت
* عادتِ بد در وقت شعر گفتن هم داری؟
نه، خیلی من خوبم! (با خنده!)
* شعری که تو میگویی، طی چه مراحلی تکمیل میشود؟
اول در ذهن اتفاق میافتد، درست مثل خیلی چیزهای دیگر. برای من تصویر هم همین حالت را دارد. همانطور که کار روزمرهام را میکنم، در ذهنم شکل میگیرد و بعد در یک فرصت مغتنم به دور از تنبلی روی کاغذ میآید، بازنویسی میشود و قبل از همه، در اولین ارایه برای مخاطبان وبلاگ ارایه میشود:
* موقع نوشتن شعر توی اتاقت میروی و در را میبندی؟
نه در را نمیبندم.
* ولی توی اتاق میروی ؟
بله، باید جایی باشد و کاغذی برای نوشتن پیدا کنم.
* و اگر کسی دور و برت نباید باشد؟
اگر باشد هم، در آن لحظه فِید میشود.
* پشت کامپیوتر هم شعر میگویی؟
پشت کامپیوتر خیلی راحت نیستم. بهخصوص ترجیح میدهم شروعش روی کاغذ باشد.
در اینجای جلسه از تهمینه حدادی خواسته شد دربارهی شعر نوشتنهای خواهرش صحبت کند و او گفت: هدا آنقدر بدخط و نامنظم مینویسد که اصلاً فکر نمیکنید شعر باشد! درست است که ممکن است اولین نسخهی شعر هر شاعری چندان خوشخط نباشد، ولی شعرهای هدا بیت سومش بالای صفحه است، بیت اولش پایین صفحه ، نصفش چپ و نصفش راست! یک ویژگی دیگر او این است که صرفاً شنیده شدن شعرش برایش کافی نیست و باید حتماً نظر بدهی و بگویی که خوب است یا بد.
و دوباره برگشتیم سر سؤال و جوابها:
میرهاشمیان: تا حالا به فکرتان رسیده که برای نوجوانان شعرهایی دربارهی عشق و چیزهایی که مربوط به سنشان است، بگویید؟
قبلاً هم گفتم که من خیلی به مخاطبم فکر نمیکنم. اگر خودم دغدغهی عاشقانهای داشته باشم که به شعر دربیاید و آنقدر ساده باشد که بتوان نامش را شعر نوجوان گذاشت، این اتفاق میافتد. ولی این که به این موضوع فکر کنم الان نوجوانها دغدغهشان عشق یا خانواده و... است، نه! اتفاقاً لحظههای عاشقانهی زیادی بوده که بعداً وقتی به شعر درآمده، تشخیص دادهاند میتواند شعر نوجوان باشد.
سحر دیانتی: به این اشاره کردید که شعر برایتان شخصیتر است، یعنی تصویرگری این امکان را برایتان فراهم نمیکند که بخواهید دربارهی مسایل درونیتر صحبت کنید؟
تصویرگری عموماً بر پایهی سفارش شکل میگیرد و خیلی کم پیش میآید کتابی مثل «دو دوست» را بر اساس سفارش خودم، ایدهی خودم اول تصویرسازی کنم و بعد متنش را کار کنم و به ناشر ارایه دهم. منبع درآمد من تصویرسازی است و من کارم را بر اساس سفارش و ایجاد توازنی بین خواستهی سفارش دهنده و خودم انجام میدهم. البته باز من میتوانم ایدههای شخصیام را واردش کنم، ولی باز اساسش داستان یا مطلبی است که به من داده شده و درنهایت نمیتواند کاملاً شخصی باشد. ولی شعر برای من از این آلودگی به دور است و هیچ سفارشی پشتش نیست. حتی اگر سفارشی پشتش باشد، در حد یک کلمه است. مثلاً میگویند دربارهی فلان موضوع شعر بگو. دیگر تصویر به تصویر اثر برای من تعیین نمیشود و این که چند صفحه باشد و در چه ابعاد و روی چه کاغذی. این سفارشها هیچکدام در شعر نیست و دست آدم بازتر است. بعضیها هم البته حرفهشان شعر است و از این راه ارتزاق میکنند و برای آنها محدودیتهایی وجود دارد. اما من ترجیح دادم این بخش از خواستهها و دوستداشتههایم دستنخوردهتر باقی بماند.
علی گودرزی: گفتید که موقع نوشتن کاری به مخاطب ندارید. سؤال من این است که بعدتر وقتی میبینید چند نفر اثرتان را خوانده و فهمیدهاند، شما را به این طرف نمیبرد که اختصاصاً برای آنها بنویسید؟
این تأثیر در داستان خودش رانشان داد و احساس میکنم بعد از این که در داستان سفارش گرفتم و فهمدیم که برای این گروه سنی باید داستانی ارایه دهم، جسارتم کمتر شد و قالبگرفتهتر شدم. ولی در شعر چنین نشد. بهنظرم از نظر سفارشیبودن، در تصویرسازی فاجعه است، در داستان، بد و بهترین حالتش شعر است.
در ادامه حدادی شعری خواند که به اعتقاد خودش بزرگسال بود:
پنیر هست
شراب هست
شب هست و کمی باران هست
پرتقال هست
شعر هست
دوست هست و خنده هست
ساز هست
عشق نیست
همهچیز هست
عشق نیست
و بعد شعری دیگر که احتمال میداد برای خیلیها آشنا باشد و قبلاً شنیده باشندش:
عید دور است
اما در ثانیهای که نمیفهمی،
به صورتت میچسبد و میرود
مثل بوسهی ناگهانی کوچکی
که نمیدانی کی آمد و کی رفت
اما میدانی که آمد
و مطمئنی که رفت
و دو شعر دیگر به عنوان آخرین شعرهایی که او برای این جلسه انتخاب همراه آورده بود، اولی بینام و دومی با عنوان «یازدهسالگی»:
پیچها
سربالاییها
ملخها
ما را تا عقابهای شیرین بالا میبرند
سیمها
سرپایینیها
ما را تا گنجشکهای تلخ پایین میآورند
***
ملحفهها تمیز
ملحفهها ترد
ملحفهها گرم اتو
ملحفهها بوی صابون سیب
و ناگهان
ملحفهها
لکهلکه خون
و آخرین شعر هدا حدادی نیز توسط مسئول کارگروه شعر خوانده شد تا قبل از پایانیافتن جلسه موافقها و مخالفها صحبتهایی پیرامون نوعی دیدگاه تربیتی دربارهی انتشار یا عدم انتشار این شعر ابراز کنند:
باد بزن و باد بزن
مهمون اومد، داد بزن
اگر کسی بوست کرد
حسابی فریاد بزن
خوردی زمین، گریه کن
درها رو محکم بکوب
عروسکت رو پرت کن
لجبازی کن خوب خوب
این چیزا که شنیدی،
حرف من هیولاست
اگر بهم بگی چشم،
میخورمت من با ماست
و در ادامه چند نظر مفصلتر و کلیتر دربارهی شعر هدا حدادی و سؤال و جواب با او در دقیقههای پایانی جلسه:
تربن: هدا حدادی ارایهدهندهی فضا و جنس تازهای از شعر کودک و نوجوان است. شعرهای سپید او نسبت به شعرهای سپید شاعران دیگر نیز شخصیت و فضایی متمایز دارد و حتی در پشت شعرهای کودکانهاش شخصیتی مستقل به چشم میخورد. در نهایت میتوان گفت که شعرهای هدا حدادی از شعرهای معمول کودک و نوجوان فاصله دارد. دلیل این فاصله چیست؟
حدادی: البته من هیچوقت از این زاویه به شعرهایم نگاه نکردهام و مطالعهام روی شعرهای دیگران هم اینقدر وسیع نبوده که بخواهم در اینباره اظهارنظر کنم. اما شاید دلیلیش این باشد که شعرهای من خیلی شخصی است و طبیعی است که اگر کسی با روحیه و دغدغههای خودش، شعر بگوید، متفاوت از شعرهای شخص دیگر بشود.
* اما تو چه شاعر نوجوانی هستی که هیچ مجموعهشعری چاپ نکردهای؟!
هنوز آنقدر شعر هماهنگ و همزبان ندارم که از نظر خط فکری، زبان، سبک، مخاطب و... وحدت داشته باشند و بتوانند در یک مجموعه کنار هم قرار بگیرند.
البته فاضل ترکمن چندان با این نظر موافق نبود: «نمیدانم چرا حدادی معتقد است نمیتواند یک مجموعهی واحد از شعرهایش جمع کند. من با او همعقیده نیستم و فکر میکنم میتوان به مجموعهای با یک نگاه، زبان و سبک از شعرهایش رسید. شعرهایی که بسیار تصویری است، همانطور که تصویرگریهایش شاعرانه است. شعرهای حدادی مال خود خود اوست و فرقی نمیکند که چهارپاره بگوید یا شعر سپید؛ همه شعرهای او روان و صادقانه است. حتی بهنظرم نوجوانان با بعضی از شعرهای بزرگسال او نیز ارتباط میگیرند؛ چنان که بخشی از شعرهای قیصر امینپور و عمران صلاحی نیز سادهاند و میتوانند مخاطب نوجوان داشته باشند.»
در اینجا مسئول کارگروه شعر از علیاصغر سیدآبادی پرسید: شما که همیشه به شاعران کودک و نوجوان و نداشتن فضای مستقل شعری انتقاد دارید، آیا شعر هدا حدادی را دارای شخصیت مستقل میدانید؟
جواب سیدآبادی یک «بله»ی مشروط بود: به نظر من تا حدودی این شخصت مستقل در شعر او دیده میشود. البته ممکن است اگر شعرهایش را کنار هم بگذارید، نخ ارتباطشان آنقدر پررنگ نباشد. ولی خیلی مشخص است که ربطی به شاعران کودک و نوجوان دیگر ندارد. من قبلاً هم گفتهام که شعر کودک و نوجوان ما تحتتأثیر شعر بزرگسال دههی چهل و رمانتیکهای حتی پیش از آن دهه است. این که میگویم «تاحدودی» دلیلش این است که رسیدن به این شخصیت مستقل خیلی سخت است و مثلاً در شعر بزرگسالمان شاید تنها هفتهشت نفر از معاصران توانسته باشند به چنین چیزی دست پیدا کنند.
قزللو: خوبی شعرهای هدا حدادی بازبودن زاویه و گسترهی دیدشان است و این که برداشتهای متفاوتی میتوان از آنها داشت.
و پایان شب شعرهای هدا حدادی نیز به خواندن سه شعر تألیفی و یک شعر ترجمه از شاعران حاضر در جلسه اختصاص یافت:
مثل شهابسنگی
از من میگذری
روشن میشوم به لبخندی
و لحظهای بعد
دوباره تاریکی
فریبا دیندار
دور خودم میچرخم و
عروسکو میچرخونم
سقف خونه چرخ میخوره
چرا؟ چرا؟ نمیدونم
موهای من رفته بالا
شده شبیه بادبادک
من برای عروسکم
الان شدم چرخ و فلک
حامد محقق
پسری خواب اسبی مقوایی را میدید
وقتی چشمانش را باز کرد، اسب را ندید
دوباره به خواب رفت و اسب سفیدی در خواب دید
یالش را گرفت و گفت
دیگر فرار نمیکنی!
پسر از خواب پرید
مشتهایش را محکم جمع کرده بود
ولی اسب ناپدید شد
پسر با جدیت فکر کرد
اسبی که در خواب میآید، واقعیت ندارد
و دیگر خواب ندید
گذشت و به جوانی رسید
عشقی برگزید
عاشق همسرش بود
ولی همیشه از او میپرسید:
آیا تو را خواب میبینم یا واقعی هستی؟
وقتی پیر شد، با خود فکر کرد
همهچیز خواب بود
اسبی که در خواب دیدم و
اسبی که در واقعیت
و وقتی که مرگ آمد،
پیرمرد به او گفت
آیا تو خواب هستی؟
کسی چه میداند
شاید بیدار شدم!
سرودهی آنتونیو ماچادو
ترجمهی علی گودرزی
مثل برف
بر بیعبورترین قله
مثل سنگریزه
در دل تاریک رودخانه
مثل برگ
وقتی دست میکشد از درخت
من
بیهوده
دور افتادهام
سحر دیانتی
سلام
خسته ی برنامه نباشید
جلسه ی خوبی بود
ممنون از حضور و همراهی شما!
سلام
حیف شد که نشد بیام، همین!
ایشاءالله دوشنبهی بعد!
سلام.انگشت گزیدن برای ما ماند که نتوانستیم حضور داشته باشیم.گزارش جلسه را کامل خواندم.به طور بی سابقه ای تازه و نو برگزار میشود.برقرار باشید.اقبالتان بلند...
(:
من خیلی خنگم
من خنگ و ..َم
من فکر می کردم دوشنبه تعطیله می افته سه شنبه نه یکشنبه
من وقت فکر کردن هم ندارم
من می خواستم اولا حتما تو این جلسه شرکت کنم
و دوما و وسما واسه ایونا و برنا گزارششو بنویسم
من خیلی...
غصه
غم
اندوه
ای بابا! ما که از قبل برنامه داده بودیم و همهی تاریخها مشخص بود. درضمن برای هرکس ایمیل داده بود، ایمیل زدیم و روی بلاگ هم خبرش رو گذاشتیم.
حالا اشکال نداره، جلسهی بعد رونمایی کتاب آقای تولایی رو میتونین بیاین.
این پیوندای روزانه رو که الان دیدم بیشتر غصه خوردم
ایشالله منم بیام گزارش جلساتو بنویسم:(
(:
maryerfanian@yahoo.com
اضافه شد به لیست ایمیلها! از این به بعد خبرهای کارگروه برای شما هم ایمیل خواهد شد.