به حرکتهای تازه در شعر نوجوان امیدوارم
جلسهی شعرخوانی و نقد و بررسی دیروز با حضور محمود پوروهاب، شاعر و مسئول صفحهی شعر مجلهی «سلامبچهها» برگزار شد. در این جلسه شش نفر شعر خواندند و کارشناس مهمان به صحبت دربارهی این شعرها پرداخت.
وقتی از پوروهاب دربارهی شرایط چاپ شعر در «سلامبچهها» سؤال شد، گفت: «شرط بهخصوصی ندارد غیر از این که شعر باشد. نیاز به هیچ رابطهی خاصی هم ندارد، کافی است علاقهمندان شعرشان را به نشانی مجله بفرستند. خیلیوقتها از بسیاری از کسانی که نمیشناختیم، شعر چاپ کردهایم و این روال همچنان به قوت خود باقی است.»
جلسهی دیروز یک جلسهی نوزده نفره بود، اما پوروهاب از حضور در این جمع کوچک راضی به نظر میرسید: «خیلی خوشحالم که اینجا هستم. جلسه شاید از نظر کمی، چندان پربار نباشد ولی به قاعدهی «یکی مرد جنگی، به از صدهزار» با توجه به شناختی که از شعرهای دوستان دارم، از نظر کیفی سطح جمع بسیار بالاست. خود من آثار این دوستان را در «دوچرخه» یا نشریههای دیگر مطالعه کرده و حتی از آنها چیزهایی یاد گرفتهام.»
قبل از آن که برویم سراغ گزارش کامل جلسه، دوست دارم از کسانی که در جلسه حضور پیدا کرده بودند، تشکر کنم: مجید ملامحمدی، طیبه شامانی، مریم مطهریان، صبا عباسی، آناهیتا عباسی، زیتا ملکی، وحید پورافتخاری، مهدی ارسلان، علیرضا کیانی، حمید فراهانی، زهرا جمالی، فریبا دشتی، حامد محقق، اصلان قزللو، عزتالله الوندی، علیاصغر سیدآبادی، فاضل ترکمن و محمود پوروهاب که دعوت کارگروه شعر انجمن نویسندگان کودک و نوجوان را پذیرفت.
و تشکر ویژه از مریم مطهریان و طیبه شامانی به خاطر همکاری بیریایشان در بخش پذیرایی و زیتا ملکی که عکسهای این گزارش حاصل زحمت اوست.
اولین کسی که برای شعرخوانی اعلام آمادگی کرد، حمید فراهانی بود که «اصفهان، نصف جهان» را -اولین شعر کودکی که سروده بود- خواند:
«دانشآموزها!/ با اسم الله/ شروع میکنیم/ درس دیگهای/ از جغرافیا
بله، بچهها/ تو ایران ما/ میشه پیدا کرد/ دنیایی زیبا
- آقا اجازه؟/ دنیایی زیبا؟/ تو ایران ما؟/ - بله بچهها!
اهل سفرین،/ حاضر شین، یالله/ تا با هم بریم/ به دور دنیا
اولش میریم/ سمت اروپا/ نزد مردمی/ دلشاد و زیبا
چشمای رنگی/ با موهای بور/ قدای بلند/ مردمی صبور
هروقت که خواستیم/ بریم اروپا/ میریم... [دو مصرع آخر قابلتشخیص نبود]
شهرای تمیز/ سبز و باصفا/ اروپا زیباست/ تو ایران ما
سفر بعدی/ قارهی سیاه/ اسم دیگهش هم/ هستش آفریقا
دستای پاک و/ پوستای سیاه/ تو تملکِ/ خوزستانیها
چشمهای پرنور/ قلبهای ساده/ تور ماهیشون/ تو آب افتاده
آخر خوبی/ پاک و بیریا/ سرخوش و مستن/ با ... و دریا
توی آفریقا/ سخت جدا میشن/ خورشید و دریا/ شاید عاشقن/ رازدارشون هم/ کل ماهیها
خب بچهها/ حالا باید بریم کجا؟/ - آقا اجازه؟/ باید بریم به آمریکا
- اما بچهها/ قارهی آمریکای ما/ داستانی داره/ که اونو میگم برای شما
مالک کل آمریکا/ سرخپوستا هستن بچهها!/ هروقت شما بزرگ شدین،/ خواستین برین به آمریکا،
به شیلی و اکوادور/ برزیل یا کلمبیا/ سرخپوستها یادتون نره/ حتماً برین پیش اونا
مردمی صاف و بیریا/ مهد طبیعت خدا/ آدمایی که میتونن/ حرف بزنن با حیوونا
نژاد سبزه هم دارن/ درست شبیه خود ما/ با چشم و ابرویی سیا/ بانمکا، مومشکیا
خب بچهها!/ حالا یکی به من بگه/ قارهی بعدیمون چیه؟/ - آقا اجازه؟/ قارهی اقیانوسیه!
بله بچهها/ قارهی اقیانوسیه،/ جای گشتن و/ جای بازیه
صیاد و ساحل /قایق و دریا/ اسم دیگهش هم/ استرالیا
اقیانوسیه/ تو کشور ما/ یعنی فومن و/ ... و نکا
نیکی و پاکی/ صافی و صفا/ هم روی زمین/ هم توی دلها
مردمی صبور/ و زیبا/ مکتبدیدهی/ راه ...
از رشت نمیگم/ میگم و میرم/ فرهنگی قوی/ تو کل دنیا
خب بچهها!/ نوبتی هم اگه باشه،/ باید بریم به آسیا/ به ریشسفید قارهها/ به مهد ادیان خدا
شکر خدا کشور ما/ نگینیه تو آسیا/ از اون قدیما تا حالا/ تو سرزمین آریا/ مردم پاک و بیریا/ جون دادن و میدن براش/ بزرگترا، قدیمیا/ زرتشیتیا، کلیمیا/ مسیحیا و سنیا/ هیئتیا، حسینیها/ منم به احترامشون/ برپا میدم همین حالا/ بعدش میخوام/ سکوت کنم/ با احترام لالهها/ گلهای مهربونی که/ روزی دارن پیش خدا»
طیبه شامانی: بعضی جاها وزن به هم میریخت، ولی شعر موضوع خوبی داشت و نگاه شاعر از این نظر که همهی دنیا را در ایران پیدا کرده بود، خوب بود.
ارسلان: زبان یکدست نبود و کلمههایی مثل «تملک» خوب در شعر ننشسته بود.
صبا عباسی: به نظر من هم موضوع جالبی داشت.
علیرضا کیانی: ولی اسمش را باید عوض کنند. چون اصفهان فقط جزئی از ایران است و اسم شعر نمایندهی خوبی برای کلش نیست.
محمود پوروهاب: بهنظرم شاعر در این شعر موضوع سختی را انتخاب کرده بود و پرداختن اینچنینی به موضوع برای هر شاعری مشکلات زیادی ایجاد میکند. سوژه، سوژهی جدیدی بود و نوع بیان هم برای خردسال بود؛ منتها خردسال اصلاً آن را درک نمیکند. شعر خیلی بلند بود و گذشته از این فکر نمیکنم نگاه اینچنینی به چنین موضوعی در حد و فهم خردسال یا حتی کودک باشد. بعضی واژهها و اصطلاحها هم سخت بود. شاعر بین هر گوشهی ایران و قارهها وجه اشتراکی پیدا کرده، اما من فکر میکنم بیان، مناسب خردسال و کوتاه نبود. این سوژه را با این نگاه، هیچ شاعری نمیتواند خوب از آب دربیاورد. شعر حالت مستقیم هم داشت و از نظر جوهرهی شعری چندان غنی نبود. البته همین که شاعر این جسارت را داشته که شعری بگوید و آن را در اینجا بخواند، از نظر من باارزش است و پیشنهادم این است که سرودن شعرهای کوتاه را تجربه کند.
مسئول کارگروه شعر: چهقدر در شعر خردسال این امکان هست که از مستقیمگویی پرهیز کنیم و به بیان پوشیده دست پیدا کنیم؟
پوروهاب: شعر میتواند خصوصیتهای مختلفی داشته باشد، مثلاً تصویرهای خیالی که التبه در شعر خردسال خیلی کم است. در شعر خردسال احساس و عاطفه حرف اول را میزند و نوعی بازی و سرگرمی در آن هست. در شعر کودک تشبیه یا تشخیص بهکار گرفته میشود. در عین حال فن هم مهم است؛ یک شاعر باتجربه میداند که باید از کجا شروع کند، کجا شعر را تمام کند، کجا بندها را پس و پیش کند، قدرت بیان و لحن گرمی داشته باشد و... اینقدر باید این ارتباط و همدلی و احساس نزدیک باشد که این حس را ایجاد کند که انگار یک کودک شعر را نوشته نه یک بزرگسال.
مسئول کارگروه شعر از شروع فعالیت شعری پوروهاب در حوزهی مطبوعات و سابقهاش در شعر مطبوعاتی پرسید و مسئول صفحهی شعر «سلامبچهها» صحبتهایش را اینطور شروع کرد: «من از دوران ابتدایی علاقهمند به نوشتن شعر شدم، ولی با ادبیات کودک و نوجوان آشنایی نداشتم. اما سال 1368 بهطور اتفاقی وارد شعر کودک و نوجوان شدم و بعد در مجلهی «سلامبچهها» مشغول فعالیت شدم. پیشرفت کارم را در حضور در جلسههای شعر مجلهی «کیهانبچهها» میدانم که توسط مصطفی رحماندوست اداره میشد. بعد از آن جلسه با بیشتر مجلههای کودک و نوجوان همکاری داشتم و هنوز هم اگرچه کم، این همکاری وجود دارد. اگر اشتباه نکنم، در سال 1368 مدت کوتاهی مسئولیت بخش شعر «کیهانبچهها» را داشتم، مدت زیادی هم مسئولیت شعر مجلهی «باران» را داشتم و از حدود هجده سال پیش مسئول صفحهی شعر مجلهی «سلامبچهها» هستم.
مریم مطهریان: برای چاپ شعر در مجله معیارهای خاصی مدنظرتان است؟ مثلاً اگر شعری بلند باشد، برای چاپ تأییدش میکنید؟
پوروهاب: معمولاً شعرهای کودک و نوجوان زیاد بلند نیست، اگر چهارپاره باشد چهار یا پنج بند بیشتر نیست. بعضی شعرها هم که بلندترند، ممکن است یک صفحهی مجله را اشغال کنند. اما حجم شعر، ملاک چاپ شدن یا نشدنش نیست. مهم این است که شعر خوب باشد.
مسئول کارگروه شعر: یعنی اگر شاعری یک شعر خوب دو صفحهای مثل «پیش از اینها فکر میکردم خدا...»ی قیصر امینپور به شما بدهد، منعی برای چاپش ندارید؟
پوروهاب: نه هیچ منعی وجود ندارد. حتی همین شعری که شما به آن اشاره کردید، در یکی از ویژهنامههای «سلامبچهها» به چاپ رسیده است.
عزتالله الوندی: من بهطور جدی در سال 1376 با مجموعهی دوستان فعال در قم آشنا شدم که من اسمشان را میگذارم «حلقهی قم» که در ادبیات کودک و نوجوان خیلی مؤثر بود. آن سال من مسئول اجرایی جشنوارهی کودک و نوجوان در کانون بودم و شعرهای این مجله را بهطور جدی میخواندم. فکر میکنم حرکت خوب و مؤثری در فضای ادبیات کودک و نوجوان بود؛ یه این دلیل که ایدهها ودیدگاههای نو را در این مجله بهخوبی بازتاب میدادند. همینطور در بخش آثار رسیده، یکی از قویترین مجموعههای آثار رسیدهی بچهها در کنار «سروش نوجوان» و «آفتابگردان» که آن روزها خیلی فعال بودند، مجلهی سلام بچهها بود. «سلامبچهها» خیلی اهمیت میداد به آثار بچهها و خیلی از آثاری که در جشنواره برگزیده میشد، از همین بخش بود. به خاطر اینهمه سال فعالیت میخواهم از محمود پوروهاب تشکر بکنم.
پوروهاب: شعر نوجوان ما حرکت بهتری داشته است. ممکن است این شعرها وزن نداشته باشد و شعر سپید یا حتی نزدیک به نثر باشد. ولی من احساس میکنم نوقلمان ما حرکت و بینش تازهای در شعرشان دیده میشود. در شعر ما تصویرها خیلی عینی بود، ولی تصویرهای این شاعران بیشتر ذهنی است یا درنهایت با تصویرهای عینی تلفیق شده است. این شعرها خیلی هنریتر جلوه میکند و خود من خیلیوقتها تحت تأثیرشان قرار میگیرم. منتها آهنگ یا موسیقی را خیلی رعایت نمیکنند که ممکن است بعضیها نپسندند. منتها شعر کودک خیلی پیشرفت نداشته و شعرهای شاعران جوان را میخوانم، میبینم همان دیدگاه شعرهای سالهای گذشتهی من و همنسلهای من را داشته است. در شعر نوجوان برخلاف شعر کودک این امید و حرکت رو به جلو را میبینم. اتفاقاً چند وقت پیش در همین نشریهی «دوچرخه» شعر بیوزنی خواندم که نگاهش چنان قشنگ بود که مرا واداشت شعری بر اساس آن بگویم. مضمونها، تصویرها و جسارتهای خوبی دارند. البته گاهی احساس میکنم به شعر جوان نزدیک شدهاند، بههمین دلیل گاهی فکر میکنم شاعران ما اگر برگردند و شعر کودک بگویند، تعادل را میتوانند حفظ کنند. ما شاعرانی داشتهایم که از شعر کودک شروع کردهاند و به شعر بزرگسال رسیدهاند.
مسئول کارگروه شعر از حضار خواست شعر کودکی بخوانند تا محمود پوروهاب دربارهی دیدگاه تازه یا غیرتازهی آن قضاوت کند. حامد محقق داوطلب شد و شعر بینامی را خواند:
خوابیده بود یه غنچه
کنار جوی آبی
خورشید با مهربونی
گفت که چهقدر میخوابی؟
غنچه چشاشو وا کرد
سلامی داد به خورشید
الاغ پیری اومد
با دندوناش گلو چید
حمید فراهانی: شعر آهنگ خوبی داشت و شاید سرگرمکننده هم بود. ولی از نظر معنایی چیزی نداشت و ما را به جایی نمیبرد. از طرفی ممکن است مخاطب با خواندن این شعر به الاغی که گل را خورده، بدبین شود.
علیاصغر سیدآبادی: اهمیت این شعر در وزنش نیست. من فکر میکنم قوت این شعر در پایانش است. یعنی اول مخاطب را در فضای معمول شعر کودک و نوجوان فرو میبرد و بعد اهمیتش در ضربهی پایانی است. دنیا را خیلی شیرین نمیبیند و تصویر واقعی از دنیای بیرحم ارایه میدهد. این کار بعضیاوقات برای بچهها لازم است. درضمن پیام تربیتی هم دارد که هرکس گل بچیند، الاغ است! بههرحال این هم یک شعر تصویری است که از یک واقعیت تلخ صحبت میکند. مثل یک قهوهی تلخ که طول میکشد تا طعمش بنشیند و حس شود. البته من نمیگویم همهی شعرهای کودک اینطور شود، ولی خب در این شعر خوب است.
طیبه شامانی: ولی بهنظر من کودک در این شعر دید بدی نسبت به دنیا پیدا میکند. چه اشکالی داشت اگر شاعر در پایان شعر میگفت «پروانهای گل را بوسید».
علیاصغر سیدآبادی: این اتفاقها قبلاً در شعر شاعران دیگر افتاده است و من فکر میکنم که ما تصویر ناقصی از دنیا به کودک دادهایم. در همهی شعرها پروانه گل را بوسیده و رفته است. آن هم خوب است، ولی بهنظرم یکبار هم نشان دادن چنین تصویری خوب است.
محمود پوروهاب: بهنظر من ما دربارهی این که شعر شاد برای کودکان خوب است یا غمگین، حکم صددرصد نمیتوانیم بدهیم. گاهی همین شعر غمگین یا حتی خشن تأثیرگذاریاش بیشتر از شعر شاد باشد. اولاً این که شاعر نگفته بود «خورد»، گفته بود «چید»؛ مثل کسی که گل را چیده است و باید به این نکته دقت داشته باشیم. مثلاً در بعضی شعرهای کیانوش احساس میکنید که شاعر قصد تحمیل بعضی چیزها را دارد که شعر جلوهای شاد داشته باشد. مثل شعرهای رهی معیری که آخر همهشان خوب است. شاعر در حال صحبت از هجران و غم است، ولی به پایان که میرسید، میبینید شاعر میخواهد شعر را خوب تمام کند. چرا شعر نباید با همان غم یا هجران به پایان برسد؟ من زمانی کتابهای ویکتور هوگو را میخواندم و شگرد هوگو در داستاننویسی این بود که شخصیت را داستان را میبرد بر بالای قله و بعد میکشت! من بعضیوقتها تا چند روز به آن فکر میکردم و میگفتم ای کاش زنده میماند. ولی اگر این شخصیت زنده میماند، شاید یک ساعت هم به او فکر نمیکردم. گاهی این تأثیرها بیشتر است. این شعر هم بهنظر من همینجا تمام شده و در ذهن کودک تمام شده است. دربارهی بدآموزی هم باید بگویم که ما فقط از چیزهای مثبت درس اخلاقی نمیگیریم. بهقول لقمان که گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بیادبان! گاهی از چیزهای ضداخلاقی هم درس میگیریم. این شعر من را یاد یکی از شعرهای خودم انداخت که البته نگاهش عکس این شعر بود و نوعی نگاه تربیتی داشت:
هوهوهو
هاهاها
باد آمد
باد آمد
در باغ
سیب ما
شاد آمد
شاد آمد
این شاخه
آن شاخه
لرزید از
دست باد
یک سیبِ
خوشمزه
در جوی
آب افتاد
آب آن را
شرشرشر
با خود تا
صحرا برد
یک گاوِ
خالخالی
آن را بو
کرد و خورد
زیتا ملکی «باران مهربان» اولین شعر نوجوان این جلسه را خواند:
بارید
یکدست و یکنواخت
بر قامت کشیدهی تیر چراغبرق
بر هایوهوی شوخ کلاغی ملنگ و خنگ
بر چترهای باز
بر کوچههای خالی از عابر
بر بامهای خلوت بالا
بر جوی پرتلاطم پایین
باران یکنواخت
بین بزرگ و کوچک
فرقی نمیگذاشت
آناهیتا عباسی: خیلی عالی بود. شعرهای زیتا حال و هوای خاصی دارد و نسبت به شعرهای دیگر شاعران نوجوان خیلی متفاوت است. حسها و فضای این شعر برای مخاطب نوجوان خیلی آشنا بود.
سیده زهرا جمالی: نکتهای که در شعر بارز بود، ذکر مکانهای متضاد بود که عدالت باران را بهتر نشان دهد.
وحید پورافتخاری: فضای شعر با تصاویری شروع میشود که قابل تصور است: باران، تیر چراغبرق و... ولی «هایوهوی شوخ کلاغی ملنگ و خنگ» کمی شعر را به شوخی نزدیک کرده است.
علیاصغر سیدآبادی: فضای این شعر کمی مرا به یاد شاعران دورهای خاص انداخت: سیاوش کسرایی، سیاوش مطهری، جعفر کوشآبادی و... ولی پایان شعر از آنها متمایر بود و بهنظرم نقطهی قوت شعر در پایانش بود. حتی اگر فضاسازیهای اول هم نباشد، این شعر است. شعریت این شعر نه در فضاسازیهای تکراریاش، که در پایانش بود. من همهاش نگران بودم که شاعر بعد از اینهمه فضاسازی میخواهد در پایان شعر چه کند؟
عزتالله الوندی: در وزنی که شاعر برای این شعر انتخاب کرده، زبان به زبان عامیانه خیلی نزدیک است و خیلی راحت میتوان مفاهیم عامیانه و محاوره را در این وزن گنجاند. شاعرانی که از آنها اسم برده شد، سعی میکردند شعرهایشان را در همین وزن بسرایند. من هم مؤافقم که این شعر ما را به آن فضاها اشاره میکند. ضمن این که تصاویر زاید هم در این شعر هست، مثل همان سطر «بر هایوهوی کلاغی ملنگ و خنگ» که احساس میکنم استفاده از کلاغی که مجموعهای از صفات منفی است در شعر امروز نخنما شده است. ولی «تیر چراغبرق» تصویر خوبی بود و احساسی که از باران از طریق شاعر به ما القا میشد و فضاهایی که ساخته بودند، فضای خوبی بود. من مخالف نظر آقای سیدآبادی هستم که پایان شعر را تأیید کردند. بهنظر من آخر شعر پیام نویی نداشت و تکراری بود.
حامد محقق: فکر میکنم شش سطر از شعر با «بر» شروع میشد و ذهن مخاطب را اذیت میکرد. علاوه بر سطر «هایوهوی کلاغی ملنگ و خنگ» به نظرم سطر «بر بامهای خلوت بالا/ بر جوی پرتلاطم پایین» نیز اضافه است. من فکر میکنم شاعر این سطر را تنها برای این آورده که مخاطب را خاطرجمع کند که باران به همهجا توجه دارد.
محمود پوروهاب: من خانم ملکی را با توجه به سن و سالشان به خاطر سرودن این سن تحسین میکنم. بیان، صمیمی بود و نشان میدهد شاعر کسی است که کار کرده و تجربه دارد. بهنظرم توصیف صفات و سطرهای ابتدایی زیاد بود. یا خیلی تصاویر عینی بود، شاعران حرفهایتر تصاویر ذهنی هم لابهلای این تصویرها میگنجانند. بههرحال پایانش بهنظرم خیلی خوب بود. سطر «هایوهوی کلاغی ملنگ و خنگ» بهنظرم کمی از سطح سن نوجوان بالا رفته و به شعر بزرگسال نزدیک شده است. صمیمیت لحن، گیرایی ایجاد میکرد و شعر خوب پایان یافته و ضربهی نهایی را میزند.
بعد از چند دقیقه استراحت، مسئول کارگروه شعر از پوروهاب دربارهی نظرش در چاپ شعرهای با جنس و قالبهای مختلف پرسید.
پوروهاب: فرقی نمیکند. منتها شعر سپید را همیشه کمی احتیاط میکردیم. چون بعد همه شروع میکنند به فرستادن این نوع شعر که خیلیهایشان هم آبکی است. البته باز اینطور نبوده که اصلاً شعر سپید چاپ نکنیم. من فکر میکنم بزرگسالهای ما هم هنوز با این قالب مشکل دارند و مخاطبان خاصی دارد. خیلیها هنوز این شعر را به عنوان شعر قبول ندارند. شعر ترجمه خوب است و با آن مشکلی ندارم، ولی فکر نمیکنم مخاطبان نوجوان با شعر سپید اخت شوند. البته من معتقدم بهتر است حکم صددرصدی در چیزی ندهیم، همیشه چیزهایی پیدا میشود که نظر را نقض میکند.
عباس تربن: اما تجربهی من در بخش شعر مخاطبان در مطبوعات این بوده که حجم بسیار زیادی از شعرهای بچهها در قالب سپید است. آیا نمیتواند نشانهی این باشد که میتوانند شعرهایی را در این قالب بخوانند؟
پوروهاب: بله، چرا نتوانند؟ من فکر میکنم شعر سپید با مخاطبان ما زیاد اخت نشده و اگر به جامعهی بزرگسال نگاه کنید میبینید هنوز با این قالب مشکل دارد و آن را با علاقه نمیخواند. خود ما هم گاهی حوصلهمان نمیشود و فکر میکنیم بعضی از این شعرها خیلی پیچیده است. سؤال این است که اگر برای مخاطبی مثل نوجوان که با شعر وزندار و نیمایی آشناست، شعر سپید بگوییم، آیا با آن ارتباط میگیرد؟
عزتالله الوندی: من فکر میکنم در نوجوانان این تمایل نیز وجود دارد که به عنوان بزرگسال پذیرفته شوند. به همین دلیل ممکن است توقعاتشان نسبت به کودک تغییر کند و به شعر سپید که از چهارپارههای کودکانه فاصله گرفته، علاقهمندی بیشتری داشته باشند. شاید به این دلیل است که گرایششان به شعر سپید و متفاوت با شعر موزون تمایل بیشتری داشته باشند.
وحید پورافتخاری شعر بعدی را خواند:
دور از خیال باغ
شکفتن به خواب رفت
تا چشم میرود،
برف
برف
برف
عزتالله الوندی: برخلاف توضیح شاعر قبل از خواندن شعر، شعر بهطور کامل وزن داشت.
حامد محقق: وزن در شعر خوش نشسته بود، ولی بهنظرم از آنجا که ذهنیت شاعر بدون وزن بود، اگر وزن را از سطر اول بگیرد و «بهخواب رفت» را به زبان امروزی نزدیک کند، بهتر میشود.
علیرضا کیانی: تکرار سهبارهی «برف» در پایان شعر بهنظرم خوب بود.
مریم مطهریان: بهنظرم شعر بیشتر بزرگسال بود تا نوجوان. مفهوم شعر سختتر از آن بود که نوجوان متوجهاش شود.
پوروهاب: باید اقرار کنم این دوستان از سن و سال شاعری من خیلی جلوترند. اما بهطور کلی تصویرهای این شعر را چندان بکر نمیبینم. اگر این شعر را در یک مجلهی بزرگسال هم چاپ کنیم، کسی اعتراض نخواهد کرد. یکی از خصیصههای شعر نوجوان را در این میبینم که اگر آن را در یک مجلهی بزرگسال چاپ کردید و کسی اعتراض نکرد، باید بدانید که شعرتان آنقدرها هم نوجوان نیست.
مسئول کارگروه شعر: یعنی شما معتقدید باید شعرهایی مختص مخاطب نوجوان سرده شود؟
پوروهاب: بگذارید مثالی بزنم. ممکن است کودک هم یک فیلم بزرگسال را نگاه کند. اگر کودک از آن خوشش میآید، دلیلش این نیست که برای او ساخته شده. ساختار آن فیلم بزرگسال است، اما کودک خوشش میآید و اشکالی هم ندارد. برعکسش هم هست، خیلیوقتها بزرگسالان همراه بچهها کارتون کودک نگاه میکنند. باز ساختار بزرگسال نیست، ولی بزرگترها خوششان میآید و اشکالی هم ندارد. بعضی شعرهای نوجوان را دیدهام که سنین بالاتر هم میخوانند و از آن لذت میبرند.
علیرضا کیانی شعر بعدی را خواند که «لابد» نام داشت:
وقتی او باغبان
وقتی ابر، آبپاش
وقتی زمین درندشت، باغچه باشد،
لابد من و تو گل هستیم!
حمید فراهانی: شعر خوبی بود و به دل مینشست.
فاضل ترکمن: بهنظر من هم شعر خوبی بود. انسجام خوبی داشت و نتیجهای که در پایانبندی گرفته بود، خوب بود.
صبا عباسی: من هم با صفت «دلنشین» موافقم.
زیتا ملکی: اندیشهی شعر خوب بود، ولی کمی دچار مستقیمگویی بود.
علیاصغر سیدآبادی: در پایان شعر طعنهای هست و درواقع شعر در اینجا غلطانداز است. یعنی نمیخواهد بگوید زمین چهقدر خوب است و ما هم اوضاعمان چهقدر خوب است. بهنظرم نسبت به شعری که در دو جلسه پیش از این شاعر شنیدیم، شعر خیلی خوبی بود.
مجید ملامحمدی: خوب و قشنگ بود. اما گذشته از این شعر، من صحبتی دربارهی کلیت شعر کودک و نوجوان دارم. سرودن در این حوزه خیلی سختتر است و خیلی از شاعران بزرگسال نمیتوانند برای این گروههای سنی شعر بگویند. در شعر نوجوان این که قالبها چهطورند، نسبت مخاطب با وزن چیست، چه تجربههایی را میپذیرد و نمیپذیرد، بهنظرم خیلی روشن نیست. به همین خاطر قالبهایی مثل شعر سپید قشنگ است، اما باید تأمل و بحثی هم دربارهی مخاطبشناسی بکنیم. در بحث نوجوان فکر میکنم بعضی قالبها باید به این مخاطب نزدیک شود. مثلاً همین دو هفته پیش من و آقای پوروهاب در روستای محرومی به نام «بشاگرد» بودیم که هنوز هم محرومند و ارتباط زیادی با کتاب و خواندن و... ندارند. گاهی برای مخاطبان تهران شعر میگوییم (هرچند در تهران هم منطقه تا منطقه تفاوت میکند)، اما وقتی برای مخاطب عام کل کشور شعر میگوییم، قضیه فرق میکند. مخاطب عام ممکن است شعرهایی مثل این شعر که خوانده شد را نفهمد. بنابراین نتیجهگیری من این است که شاعران کودک و نوجوان هنگام سرودن مخاطب را هم مدنظر داشته باشند. من احساس میکنم هنوز گرایش مخاطب نوجوان به شعرهای ریتمیک یا سادهتر یا محدودتر، اجتماعیتر و... بیشتر است.
پوروهاب: فرم این شعر هم نوجوانانه نبود و میشد برای مخاطبان بزرگتر هم چاپش کرد. این نوع شعرها تازه طرح شده است و شاید قضاوت ما شتابزده باشد. فهم این شعر آسان است؛ هم نوجوان میفهمد و هم بزرگسال و میتوان آن را از شعرهای سهل و ممتنع دانست که آدم فکر میکند گفتنش خیلی راحت است، اما از طرفی میبیند سخت است. البته من احساس میکنم شبیه این موضوع را در شعر شاعران دیگر خواندهام.
و طیبه شامانی آخرین شعر جلسه را خواند:
در کنار مدرسه
با لباس وصلهدار
گوشهای نشسته بود
بیقرارِ بیقرار
سالهای پیش، او
گرم بود و شادِ شاد
ناگهان سکوت او
پر شد از صدای باد
هرچه در بساط بود،
سیل ظالمانه برد
جیب خالی پدر
داشت غصه میشمرد
آمد او به سوی شهر
فکر نان و خانه بود
مثل کفتری غریب
فکر آب و دانه بود
باز توی فکر رفت
فکر باغ و کوچهباغ
خورد زنگ مدرسه
داد زد: «لبوی داغ!»
مطهریان: بهنظرم شعر جالبی بود.
پوروهاب: شاعران بزرگ، ناظمان بزرگی نیز هستند. من نظم شاعر این شعر را خیلی قوی دیدم. ساختمان شعر قوی بود، شعر خوب شروع شده و تمام شده بود. شاید فقط موضوع کمی قدیمی باشد و موضوعات مشابه کار شده باشد. بعضی تصویرها هم قشنگ بود مثل «جیب خالی پدر/ قصهها را میشمرد».
شعر تازه و چاپنشدهای از محمود پوروهاب پایانبخش جلسه بود:
گل بدون رنگ و بو نمیشود
دل بدون آرزو نمیشود
کارهای تازه و بزرگ با
ادعا و هایوهو نمیشود
هرچه جای خود مهم و جالب است
غاز خانگی که قو نمیشود
صد بدل نمیرسد به پای اصل
هر کلاهگیس مو نمیشود
راهحل این دل گرفتهام
بینسیم گفتوگو نمیشود
چین و اخم پیرهن، رها و صاف
جز به بوسهی اتو نمیشود
هرچه گفتهام، به لطف دوست بود
کار جز به لطف او نمیشود
وحود پورافتخاری،
این اسم منه!؟؟؟؟؟
من وحودم؟؟؟
اشتباه تایپی بود. تصحیح شد.
(:
با سلام
مثل اینکه جلسه پرباری بوده!
خیلی خوشحال می شدم اگه میتونستم خدمت برسم ولی متاسفانه به علت درگذشت عموی بزرگوارم این افتخار از من سلب شد.
پایدار باشید.
یاحق!
خدا عزیز از دسترفتهتان را رحمت کند.
سلام دوستان عزیز
به همه شما خسته نباشید و دست مریزاد میگم به خاطر همتی که به خرج دادید و مجموعه ای که گرد هم جمع شدید هر چند در یزد هستم و دور از مجموعه شما که میشه گفت حسرتی برایم محسوب میشود لیکن از طریق این وبلاگ دنبال میکنم وامیدوارم روزی بتوانم افتخار حضور در جمع شما عزیزان را داشته باشم
پیروز و پایدار باشید
اینجا هم جدا از جلسههای کارگروه نیست. خوشحالیم که در کنار مایید. البته اگر گذرتان به تهران افتاد، حتماً یک دوشنبه سری به جلسه بزنید.
خواهش می کنم و خوبه که عکس ها بد نشده.نگران بودم.
(:
سلام و ارادت
انصافا سرعت تون در پیاده کردن صداهای ضبط شده آن هم با آن کیفیت (که من نمیدانم و شما میدانید!)مثل دیگر زحماتتان قابل تقدیر است
خیلی ممنون حامد عزیز! حضور پررنگ دوستانی مثل شما باعث گرمشدن جلسه است، وگرنه چیزی که زیاد است، نوار ضبط شده و گزارش پیاده شده!
ممنون که تصحیح شد!!
روز خوبی بود !!!!
با سلام وخسته نباشید..در صورت امکان تقاضامندم نشانی الکترونیکی ویا تلفن آقای پوروهاب را برای انجام مصاحبه با ایشان در اختیار این جانب قرار دهید.
.با تشکر:
مرتضی حاتمی
در بخش نظرهای وبلاگتان یادداشت شد.