بیش از موسیقی به اندیشه فکر میکنم
اولین جلسهی کارگروه شعر در خرداد ماه به خوبی و خوشی برگزار شد! بله، این جمله از نظر خبری چندان روشن نیست و به همین خاطر است که گزارش جلسهها را بهطور کامل روی بلاگ قرار میدهیم تا علاقهمندان از جزئیات بحثها و حرفها و شعرهای خوانده شده مطلع شوند.
البته زحمت گزارش این جلسه را «حسین تولائی» کشیده است و لازم است همینجا به خاطر برعهده گرفتن این مسئولیت –که طاقتفرسا بودنش را او میداند و من!- تشکر کنم. اسمهای دیگری که شایستهی تشکر ویژهاند، اینهایند: طیبه شامانی بهخاطر لطف و همکاری همیشگیاش در بخش پذیرایی، روجا هدایتی بهخاطر عکاسی از جلسه، مادر سمیرا قیومی (مادرخانم حسین تولائی) بهخاطر نانقندی سنتی سمنان و زیتا ملکی بهخاطر نانبرنجیهای کرمانشاه.
زیاده از این حرفی نیست و باقی گزارش جلسه است؛ البته طبق معمول بعد از خواندن تکجملههای پایانی جلسه که موضوعشان شعرهای حسین تولائی، تصویرگری دو کتاب او، شکل برگزاری جلسه و... است.
حدیث اسدی: ترکیب شعر و داستانک عجیب و جالب بود.
فریبا دیندار: سادگی و صمیمیت کارها را دوست دارم و با تصویرگریها نتوانستم خیلی ارتباط برقرار کنم.
فاضل ترکمن: هوای جلسه خیلی گرم بود!
زیتا ملکی: نگاه تولائی به دنیا را میپسندم.
عبدالرحمن یحیوی: فکر قشنگی پشت کارهاب ود.
حمید فراهانی: نوشتهها چاشنی وزن را کم داشتند.
علیرضا کیانی: اسم کتابها جالب بود.
عزتالله الوندی: قشنگ بود، قشنگ یعنی تعبیر عاشقانهی اشکال.
روجا هدایتی: کودک کنجکاو درون ایشان بسیار عمیق بود.
سمیرا قیومی: خوشحالم.
مریم مطهری: پشت همهی شعرها اندیشهای است.
الهام حسینیزاوه: کتابها آنقدر خوب بودند که میخواهم بعد از جلسه بخرمشان.
طیبه شامانی: این کتابها را دوست داشتم، ولی چهارپارههای تولائی را بیشتر میپسندم.
میترا محمدزاده: کتابهای خوبی بود، ولی بهکار بردن رنگهای تیره در تصویرگری کتابها را نپسندیدم.
تهمینه میرهاشمیان: حس نوستالژیک و نوعی همدردی انسانی در شعرها وجود داشت.
فرشته سلیمانی: پر از تصاویر و غم زیبا.
حاجیهخاتون حسنی: شعرها قشنگ بود، تصاویر نه.
حامد محقق: جلسهی خوبی بود. فکر میکنم بهترین جلسهی کارگروه شعر تا امروز. ذهنیت شاعر دست مخاطب را باز میگذارد.
اقبالزاده: تولائی جزو شاعران خوب نوجوانان است و نگاه شعرهای او امروزی است.
و نظر دو مهمان جلسه دربارهی جلسهی کارگروه شعر:
آرش بدرطالعی: جلسهی جالبی بود و لذت بردم.
لیلا سید قاسم: جالب بود، اولینبار بود به این جلسهها میآمدم و ای کاش زودتر میرسیدم.
و در نهایت آخرین حرف حسین تولائی دربارهی آنچه دلش میخواست بگوید:
حسین تولائی: در صفحهی سه کتاب «بیا چند شاخه حرف بزنیم» نوشتهام: «برای اتفاق بزرگ دلم که روزی در جهان هم خواهد افتاد!» و در صفحهی سه کتاب «درخت عاشق پرنده است» نوشتهام: «برای اتفاق بزرگ دلم که روزی در جهان هم افتاده است!». هرچه تا امروز نوشتهام و در آینده خواهم نوشت، تقدیم به همسرم، سمیرا قیومی!
طبق قرار، در ابتدای جلسه شعر طنزی خوانده شد که سرایندهی آن طیبه شامانی بود و سپس حضار به بیان نظرهای خود پرداختند.
یک کلاغ بیادب
میکند هی قار و قار
امتحان دارم ولی
او ندارد کار و بار
شاید او هم درس خود
دارد از بر میکند
گاهگاهی ساکت است
خستگی در میکند
و اما گزارش جلسه:
سوم خرداد 1389 جلسۀ رونمایی کتابهای «بیا چند شاخه حرف بزنیم» و «درخت عاشق پرنده است» با حضور حسین تولائی شاعر کتابها، آرش بدرطالعی و مرضیه سرمشقی دو تن از تصویرگران و لیلا سید قاسم ویراستار این مجموعهها در محل انجمن نویسندگان کودک و نوجوان برگزار شد.
کتابهای مذکور که هر کدام شامل 25 قطعه داستانک شاعرانه یا شعر داستانگونه (به قول مؤلف کتابها) است بهتازگی از سوی انتشارات علمی و فرهنگی روانهی کتابفروشیها شده است. نکتهی جالب دربارهی تصویرگری این مجموعهها این است که گروهی از تصویرگران کتابهای کودک و نوجوان (26 نفر) این دو کتاب را تصویرسازی کردهاند. اتفاقی که شاید کمتر در حوزهی کتاب کودک و نوجوان افتاده باشد. تصویرگرانی چون علی خدایی، باسمالرسام، اکبر نیکانپور، علیرضا گلدوزیان، مینا توکلی، آرش بدرطالعی، مرضیه سرمشقی و..
در ابتدای جلسه، مسئول کارگروه شعر انجمن نویسندگان کودک و نوجوان از تولایی واست چند نمونه از نوشتههای این مجموعهها را بخواند و سپس بهطور خلاصه دربارهی سابقهی او در نوشتن گفت: «اولین نوشتههای حسین تولایی در این سبک و سیاق، سالها قبل در مطبوعاتی مثل سروش کودکان (در زمان سردبیری مصطفی رحماندوست) و کیهانبچهها و... چاپ شد. آخرین نشریهای که در این سالها بهطور مستمر از او اثر منتشر میکند، هفتهنامهی دوچرخه است که البته این نوشتهها بیشتر تحت عنوان داستانک چاپ میشود.»
در ادامهی جلسه تولائی به خواندن چند شعر از تازهترین کتابهایش پرداخت:
مداد سفید
همۀ مدادرنگیها مشغول بودند
جز مداد سفید
هیچکس به او کار نمیداد
همه میگفتند: «تو بهدرد نمیخوری!»
شبی مدادرنگیها
در تاریکی کاغذ گم شدند
مداد سفید تا صبح کار کرد
ماه کشید
مهتاب کشید
و آنقدر ستاره کشید
تا کوچک و
کوچک و
کوچکتر شد.
صبح
توی جعبۀ مدادرنگی
جای خالی او
با هیچ رنگی پر نمیشد!
کیلومترها خاطره
جاده دفتر خاطراتش را میخواند
ورق زد
کودکیاش را خواند: کوچه!
ورق زد
نوجوانیاش را خواند: خیابان!
ورق زد
جوانیاش را خواند: بزرگراه!
ورق زد
ورق زد
ورق زد
جاده با کیلومترها خاطره پیر شده بود!
آرزوی درختها
باد از درختها پرسید:
«میخواهید در آینده چهکاره شوید؟»
درختی گفت: «مداد»
درختی دیگر گفت: «میز»
لابهلای برگها همهمه شد.
هیزمشکن از راه رسید
باد
آرزوی درختها را با خود برد!
بعد از این صحبتها مسئول کارگروه شعر از تولایی خواست که دربارهی چگونگی گرایش به این قالب نوشتن صحبت کند و در این باره توضیح بدهد که آیا خودش اسمی روی این نوشتهها میگذارد یا نه؟
تولایی در پاسخ به این سؤال گفت: «شروع نوشتن در این قالب در سال 1378 اتفاق افتاد. آنموقع من مربی ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بندرعباس بودم و درواقع بچههای کانون مرا به دنیای ادبیات کودک بردند. البته اولین نوشتههایم از نظر مضمون، تصویر، اندیشه و نگاه سادهتر و کودکانهتر بود. بعدها برای مخاطب نوجوان هم نوشتم و الان برای هر دو گروه سنی مینویسم. اینگونه نوشتههایم اولینبار در سال آبان 1380 در زمان سردبیری مصطفی رحماندوست در ماهنامهی سروش کودکان چاپ شد. آنوقتها ایشان صفحهی ثابتی به این نوشتهها اختصاص داده بودند که «کوتاهتر از همیشه» نام داشت. خودم اصراری ندارم اسم خاصی روی این قالب نوشته بگذارم و بگویم که اینها حتماً شعر یا داستانک هستند. فکر میکنم کسی که در حوزهی نقد و پژوهش و نظریهی ادبیات کودک بیشتر از من اشراف دارد، بهتر میتواند در این باره توضیح بدهد. من فقط میتوانم عنوان شعرهای داستانگونه یا داستانکهای شاعرانه را برای ایندست نوشتهها انتخاب کنم. البته لازم به ذکر است که میتوانستم مضامین این کارها را به شکل قالبهای تعریفشدهی شعر مثل چهارپاره یا نیمایی درآورم، حتی مدتی تلاش کردم که این کار را هم بکنم ولی باز راضی نشدم و احساس کردم که این قالبها برایم تکراری است، گرچه در این قالبها (چهارپاره و نیمایی) هم تجربه کردهام و شعرهایی دارم. بههرحال اصرار خودم بر نوشتن در این قالبها بیشتر بود و هنوز هم این اصرار را دارم. شاید بشود به این کارها گفت شعر منثور!»
سؤال بعدی از تولایی این بود: چهطور به این قالب رسیدید؟ آیا قبلاً به نمونهای از نوشتههای فارسی یا غیرفارسی شبیه به آن برخورده بودید؟
تولائی: «شاید بتوانم به نوعی به اتهامهایی اشاره کنم که به درست یا غلط در این سالها به نوشتههایم وارد آمده است. خیلیها گفتهاند این آثار شبیه آثار دیگران است. البته من پیش خودم قبول نمیکردم و اصرار داشتم که این نوشتهها فرق میکند. البته در این رابطه با کسی وارد بحث و توجیه و... نمیشدم و هرگز دلم نمیخواهد درگیر این مسایل شوم و برای دفاع از نوشتههایم جبهه بگیرم. مثلاً گفتند نوشتههایت شبیه داستانکهای فریبرز لرستانی است. البته من اصلاً قصد ارزشگذاری یا قضاوت ندارم، اما میخوهم بگویم که به دلیل نثربودن این حرف را میزدند، در صورتی که من فکر میکنم فکر یا اندیشهای که در یک اثر است، خیلی مهمتر از شکل یا فرم است. خیلیها الان در قالب چهارپاره یا نیمایی برای بچهها شعر میگویند، ولی آیا ما میتوانیم بگوییم اینها همه شبیه هم هستند؟ بهنظر من فکر و نگاه مهمتر است. یا گفتهاند که نوشتهها یم شبیه نوشتههای شل سیلور استاین است، در صورتی که به نظر من آثار استاین تصویر و تخیل شاعرانه ندارد و بیشتر بار قوی طنز در آنها دیده میشود. البته این شباهتها را هم به دلیل فرم و شکل ظاهری نوشتههایم میزدند.»
بعد از صحبتهای تولایی، حمید فراهانی اولین کسی بود که نظرش را دربارهی قالب نوشتههای «بیا چند شاخه حرف بزنیم» و «درخت عاشق پرنده است» ابراز کرد: «در شعر کودک نمیتونیم بگوییم فقط معنا مهم است. مثلاً در قدیم بچهها میخواندند: بارون میاد جرجر... در حالی که معنی خاصی ندارد، اما آهنگ آن نشاط ایجاد میکند. پنجاه درصد از نوشته های تولائی دغدغههای بزرگسالانهای بود که برای بچهها نوشته شده است.»
مسئول کارگروه شعر از صحبتهای فراهانی چنین نتیجه گرفت و گفت: «طبق صحبت شما، میتوان اینطور برداشت کرد که در آثار تولائی اندیشه حضور پررنگتری نسبت به موسیقی دارد و البته حالا که صحبت موسیقی و اندیشه به میان آمد، این نکته را هم اضافه کنم که درست است که خیلیها شعر سپید کودک را با دو کتابی که در دههی هشتاد از علیاصغر سیدآبادی منتشر شده، میشناسند، اما حسین تولائی یک دهه پیشتر شروع به نوشتن این نوشتهها کرد و این آثار در مطبوعات همان زمان منتشر شده است. البته حرف من صرفاً یک یادآوری تاریخی بود و در اینجا دربارهی از درستی و غلطی این دست نوشتهها صحبتی نیست.»
بعد از این حرف نوبت تولائی بود که دربارهی نظر داده شده از سوی فراهانی صحبت کند: «بهطور کلی من حرف ایشان را قبول دارم، اما این دو مجموعهی من برای نوجوانان است و بحث موسیقی و ریتم را برای شعرهای گروه سنی خردسال میپذیریم. مثل اتلمتل توتوله که معنایی ندارد اما همهی ما بچهها بهخاطر آهنگش دوستش دارند. اما برای مخاطب سن کلاس چهارم، پنجم و راهنمایی و دبیرستان قضیه فرق میکند. دیگر نمیتوان با اهنگ و ریتم سر او را گرم کنیم. آنهم بچههای امروز. اتفاقاً اندیشه در شعر نوجوان خیلی مهم است و اگر قرار باشد ما فقط بخواهیم مجموعهای از تصاویر را بهشکل گزارشوار و همراه با ریتم و موزون کنار هم بیاوریم، کاری نکردهایم. من معتقدم که در هر اثر قرار است حرفی زده شود و آن حرف، همان اندیشه است که به آن اشاره شد.»
مرضیه سرمشقی یکی از تصویرگران کتاب «درخت عاشق پرنده است» که بهعنوان مهمان کارگروه شعر به جلسه آمده بود، دربارهی شیوهی تصویرگری خود در این کتاب گفت: «من پیش از این بیشتر داستان تصویرسازی کرده بودم و چند شعر در مجلههای رشد. من برای تصویرگری با دید وزن و قافیه و نکات اینچنینی برخورد نمیکنم، بلکه بیشتر آن درک و مفهومی که از اثر میگیرم، برایم مهم است. البته این خیلی خوب است که دریافت من بهع نوان تصویرگر به ذهنیت شاعر یا نویسنده کتاب نزدیک باشد، ولی من هم خودم را محق میدانم و به خود اجازه میدهم تا دریافت خودم را به تصویر بکشم.»
سرمشقی دربارهی دو اثری که در این کتاب تصویرگری کرده، گفت: «من این دو شعر را با وجود کوتاهیشان چندین بار خواندم، تا یکلحظه از شعر یک مفهوم خاص را درک کنم که شاید هم شخصی باشد. به هرحال این مفهوم برایم جالب بود و همان را تصویرسازی کردم. مثلاً در شعر «درخت پیرمرد» فکر کردم بعد از اینکه درخت، تنهایی پیرمرد را درک میکند و زیر بر آرامآرام پیر میشود، چه اتفاقی میافتد؟ رابطهی درخت و پیرمرد برایم جالب بود و آن اتفاق بعد از این شعر برایم مهم بود.»
بعد از صحبتهای سرمشقی، حاضران جلسه نیز نظرشان را دربارهی موضوع طرحشده بیان کردند.
فرشته سلیمانی: «بهنظر من هم اگر تصویرگر فقط پیرمردی را میکشید که زیر درخت نشسته، اتفاق تازه و قشنگی نبود.»
عزتالله الوندی: «بله، من هم موافقم که در این صورت فقط میشد ترجمهی شعر.»
سرمشقی: «تصور خود من این بود که پیرمرد غمگین زیر درخت نشسته است و دراقع این دو نفر به یک دوستی رسیدهاند. از طرف دیگر بعد از برف، یک حالت خوشحالی است و من این حالت را در پیرمرد به شکل لبخند، رهایی و پرواز تصور کردم.»»
الهام حسینی زاوه: «ولی این دو تصویر که شما کار کردهاید، خیلی کودکانه است، در صورتی که شعرها برای نوجوانان است؟»
سرمشقی: «به نظر من اینگونه شعرها مخاطبهای متفاوتی در گروههای مختلف سنی میتواند داشته باشد. ضمن این که من مخاطب نوجوان را خیلی بزرگسال نمیبینم.» و سپس صحبتهای خود را دربارهی نوشتههای تولائی اینگونه ادامه داد: «آنچه در این آثار برای من جالب بود، سادگی و راحتی آنها بود. وقتی ما بچه بودیم شعرهایی که میخواندیم و کتابهایی که برای ما میخریدند، بیشتر مفاهیم بزرگسالانه، سنگین و اغلب همراه با بار مذهبی داشت، ولی کارهای تولائی خیلی ساده و قابل درک بود و اصلاً قرار نبود حرف بزرگی زده شود.»
سپس نوبت تولائی بود که نظرش را دربارهی تصویرگری نوشتههایش بگوید: «من خیلی خوشحال میشوم، وقتی یک تصویرگر اول روی نوشته فکر میکند و بعد شروع به کار می:ند. بهویژه اگر قرار باشد دربارهی آثار خودم تصویری کشیده شود. من هم به تصویرگر حق میدهم، زیرا او هم در تولید کتاب سهم دارد و حق دارد فقط ذهنیت شاعر یا نویسنده را پیاده نکند. دربارهی کتابهای خودم بیشتر از تصاویر علی خدایی رضایت داشتم. البته از همهی تصاویر خوشم آمد، ولی خدایی در کارهایش فکری هست و سبک و زبان مستقل ایشان را در تصاویر بیشتر میپسندم. در مورد کار خانم سرمشقی باید بگویم که ذهنیت من غمگینی پیرمردی بود که در تصویر برعکس، شادی او دیده میشود که البته ذهنیت تصویرگر نیز مهم است که دربارهاش توضیح دادند.»
بعد از صحبتهای تولائی، سمیرا قیومی (همسر تولائی) چند شعر از «بیا چند شاخه حرف بزنیم» را خواند که شعر آخر با استقبال حاضران همراه شد:
خانهی سیاه
«ما سیاه هستیم
و هیچکدام از حروف الفبا سراغ ما را نمیگیرند
هیچ حرفی به ما سر نمیزند
ما سیاه هستیم
و در میان دریای خانههای سفید
جزیرههایی خالی و ساکتیم
اما دلی پر از حرف داریم!»
خانۀ سیاه مکثی کرد
آهی کشید
و ادامه داد:
«ما سیاه هستیم
و این قانون جدول است!»
خانههای عاشق
خانۀ سفید
عاشق خانۀ سیاه شده بود
و حرف به حرف
جدول به جدول
حرفهای دلش را برای او می»وشت
خانۀ سیاه
فقط نگاهش میکرد
و با چشمهایش میگفت:
«من حرفی ندارم!»
درددل گربه و درخت
گربه گفت:
«این روزها دیوار گیر نمیآید
پشتبام گیر نمیآید
همیشه توی کوچهها پرسهزدن
یعنی موش شدن!»
درخت چند قطره برگ ریخت
ادامه داد:
«...و با این قد و اینهمه شاخه،
همیشه زیرپا بودن
یعنی بوتهشدن!»
آپارتمانها
اصلاً به روی خودشان نیاوردند!
تلفنها
تلفنهای ساده
در خانهای کوچک زندگی میکنند!
تلفنهای خیلی مهم
روی یک میز خیلی مهم
در یک اتاق خیلی مهم
حرفهایی خیلی مهم میشنوند
و همیشه قیافه میگیرند!
تلفنهای ثروتمند
لباسهای عجیب میپوشند
با رنگهایی عجیبتر
کنار مبلهای خپل و صندلیهای لاغر مینشینند
و یک میز هم به اسم خودشان دارند!
اما تلفنهای کارگر
تمام عمر
هر روز
در خیابانها
کنار پیادهروها میایستند
کار میکنند
و شبها
از خستگی همانجا خوابشان میبرد!
و دوباره نوبت به اظهارنظر شرکتکنندگان جلسه دربارهی حرفها و نوشتههای تولائی رسید:
مریم مطهری: در شعرهای تولائی اندیشه پررنگ است و مخاطب را به تفکر وا میدارد.
فرشته سلیمانی: اندیشه به همراه تصویر.
عزتالله الوندی: در مجموعهی «درخت عاشق پرنده است» ضعف زبانی به چشم میخورد. از طرف دیگر، مفاهیمی که در کتاب دیگر ایشان «بیا چند شاخه حرف بزنیم» استفاده شده عمیقتر است و این قوت در کتاب «درخت عاشق پرنده است» وجود ندارد. در کتاب «بیا چند شاخه حرف بزنیم» حتی شاعر در بعضی از کارها درگیری موسیقی و وزن نیز شده است و این خوب است. اما در مجموعهی دوم جاهایی میبینیم که مفهوم عشق به نقش ترحم تنزل پیدا میکند.
زیتا ملکی: زبان آثار این مجموعهها از شعر دور است و بیشتر به داستان نزدیک میشود. ایجاز ندارند و بعضی از سطرها طولانی و خستهکنندهاند. اما اندیشه و نگاه نویی در آنها دیده میشود.
عبدالرحمن یحیوی: داستانکهای نزدیکشده به متن ادبی هستند، نه شعر.
کبرا بابایی: ما سالها در کانون کنار هم کار میکردیم و میدانم که تولائی سالهاست این قالب را عاشقانه کار کرده است. البته خیلی جاها این کارها را نمیپذیرفتند یا ردشان میکردند و شاعر با سرسختیهایی مواجه میشد. خیلی از این برخوردها دلسردکننده بود، ولی تولائی آهسته و پیوسته ادامه داد و الان میبینیم که نهتنها کتابهای خودشان چاپ میشود، بلکه دیگران هم در شبیه به این قالبها آثاری چاپ میکنند. بنابراین اگرچه بعضی از شاعران و نویسندگان کتابهایی در این حوزه منتشر کردهاند، اما اولینبار تولائی در نشریات نمونههای این نوشتهها را چاپ کرد و باعث رسمیت بخشیدن به آن شد. بهنظر من خیلی جالب است که آدم شروعکنندهی یک حرکت در عرصهی شعر کودک و نوجوان باشد و جای تحسین دارد.
فاضل ترکمن: به نظر من اینها خیلی کارهای نویی هستند با نگاهی تازه به اشیاء. خیلی از کارها نگاه طنزآمیز دارند. مثلاً یک شعر قبلاً از ایشان در نشریات خوانده بودم در همین قالب به نام «دردل خیارها». به نظر من این آثار بیشتر شعر هستند. تضادها و نگاهها شاعرانه است. فقط به خاطر زبان نمیـوان گفت که داستانک هستند. نگاه شاعرانه در آنها بیشتر است. شاید تنها چیزی که باعث میشود به این نوشتهها داستانک بگویند، آن روایتی است که در دل بعضی از شعرها آمده است. البته آن روایت هم شاعرانه است.
حامد محقق: به نظر من هم وجه شعرگونه غلبه دارد. البته بعضی از کارها به داستان نزدیک میشود. بعضی از کارها مثل «مداد سفید» یا «جادهای با کیلومترها فاصله» با تکرار چند کلمه و یا جملهی خاص سعی شده به نوعی موسیقی ایجاد شود. ولی در کل اگر موسیقی در کارها بیشتر بود، شاید آثار بهتری نسبت به الان میخواندیم. خیلی از کارهای مجموعهی «بادکنک به شرط چاقو»ی علیاصغر سیدآبادی به شکل کاریکلماتور باقی مانده و در سطح باقی مانده است. اما در آثار تولایی این اتفاق نیفتاده و اگر ایشان وزن را از شعر نوجوان گرفته، بهجایش چیزهای خوب دیگری اضافه کرده است.
بعد از این صحبتها آرش بدرطالعی، دیگر تصویرگر مهمان جلسه، دربارهی نوشتههای تولائی گفت: «از سالها پیشتر شعرهای تولائی را تعقیب میکنم و آنها را دوست دارم. اگر هم دوست نداشتم، ناچار بودم این کار را بکنم، چون با هم دوست هستیم! بههرحال من هم مثل ایشان واردشدن به فضاهای تازه و تجربه در این فضاها را دوست دارم.»
بدرطالعی دربارهی نحوهی همکاری خود در این مجموعهها گفت: «شاعر این مجموعهها مرا به مدیر هنری انتشارات علمی و فرهنگی معرفی کرد و من هم چند نمونه از آثارم را بردم و قرار شد که روی دو تا از شعرها کار کنم. در انتخاب شعرها استراتژی خاصی برای خود داشتم و میخواستم شعرهایی را انتخاب کنم که دست و بالم را ببندند و خستهام کنند. مثلاً تصویرگری شعری دربارهی بچهای که با پدرش حرف میزند و بادکنک میخواهد، چندان سخت نیست. اما وقتی شاعر میگوید باد عصبانی است، چهطور باید عصبانیت باد را به تصویر کشید؟ من دنبال فضایی بودم که مرا درگیر کند و کار راحت و تکرار نباشد. تولائی اشیاء را به گونهای به بازی میگیرد که تابهحال کسی این کار را نکرده است. بیشتر میخواستم در این کتاب یک تجربهی تازه داشته باشم.»
بعد از پایانیافتن صحبتهای بدرطالعی، میترا محمدزاده از او پرسید: «چرا شما در تصویرهایتان اینقدر از رنگهای سیاه استفاده کردهاید؟»
بدرطالعی: من وقتی شعر «دریای کویر» را خواندم، تصور کردم که مخاطب آن اصلاً نمیتواند کودک باشد. فکر میکردم فضای این شعر بیشتر عارفانه است. میشد تصویر قشنگ و خوشرنگی بکشم، ولی فکر میکنم اینگونه تصویر از عمق کلام و شعر میکاست. البته چون دو سال از کارم میگذرد، الان خودم نگاه انتقادی به آنها دارم. اما فضای کلی تصاویرم را میپذیرم ولی شاید اگر قرار بود الان روی آنها کرا کنم، کارهای دیگری هم بود که بشود کرد.»
سپس حاجیهخاتون حسنی به نکتهای اشاره کرد که مدیر هنری این کتابها میتوانست پاسخگوی آنها باشد: بعضی از تصاویر کتاب مثل تصاویر ندا عظیمی مناسب مخاطب خردسالاند و با توجه به این که شعرها نوجوانانهاند، با فضای کتاب هماهنگ نیستند.
و آخرین مهمان جلسه که در نیمهی بحثها به حاضران ملحق شد، لیلا سیدقاسم ویراستار کتابها بود. او دربارهی ویرایش این کتابها گفت: «ویرایش خیلی کمی روی مطالب این کتاب انجام شده است و بیشتر به کاربرد درست علائم ویرایشی مربوط میشد. البته این کار را در حضور و با مشورت شاعر کتاب انجام میدادم. مثلاً خود من به علامت نقلقول خیلی دقت میکنم. به نظرم علامت نقلقول پویایی و زندگی خاصی به فضای شعر میبخشد. یا «نقطه» زنگ پایان است. نقطه پایان جمله است و در حالت کلی علائم ویرایشی و نگارشی میتوانند در انتقال حس جمله نقش داشته باشند و بیانگر و کاملکنندهی آن باشند. این حس را وقتی در مدرسه برای بچهها تدریس میکردم، متوجه شدم: بچهها در انشاهایشان خیلی دوست دارند در پایان جمله از علامت تعجب یا نقطه استفاده کنند تا حسشان را در جمله منتقل کنند.»
در بخش پایانی جلسه نیز چند نفر از شاعران حاضر در جلسه، شعرهایشان را خواندند:
الهام حسینی زاوه:
دیشب تو خواب میدیدم
رو آب دریا هستم
کنار یک جزیره
تو قایقی نشستم
صبح که بیدار شدم من،
نه دریا بود، نه آب
قایق دیشب هم
فقط یک تختخواب بود
حاجیهخاتون حسنی:
هدیه بابا
با مداد سبز رنگی
میکشم باغ قشنگی
میکشم کوه بلندی
با مداد تیرهرنگی
با مداد زرد خوشرنگ
جوجههای کوچک و شاد
آفتاب مهربان را
میکشم بالای شمشاد
باد مداد سبز پررنگ
پونههای نوبرانه
توی باغ کوچک من
میزند سبزه، جوانه
با مداد ناز آبی
میکشم یک آسمان را
بعد هم نقاشیام را
میدهم هدیه به بابا
کبرا بابایی:
میهمان
صبح آمده
چون صدای قورباغهها
توی برکه، تهنشین شده
چون دوباره زیر خاک
ریشههای این درخت پیر
رشتهرشته عاشق زمین شده
صبح آمده
چون در آسمان
چرخ میزند طنین بال و پر
چون دلم
گرم میشود کمی
بیشتر
صبح آمده
در دهان مورچه
طعم دانه است
چون دوباره دست خاک
خانهی جوانه است
آفتاب آمده
بوی نور
از حصار خانهام
دور نیست
با وجود این
آفتاب هیچوقت
میهمان موش کور نیست!
عزتالله الوندی:
خواهرم مروارید
خواهرم مروارید
مینویسد: «باران»
میکشد در دفتر
رعد و برق و توفان
میگذار نقطه
مینویسد هاشور
میکشد گلها را
او شبیه زنبور
او دلش میخواهد
آسمان را آبی
خانه را پرخنده
حوض را مهتابی
صفحهی بعدی را
میکشد با خورشید
روشن و نورانی
مثل یک مروارید
فریبا دیندار:
گمشده
کجای جهان رفتهای
که هرچه با خوابهایم میگردیم،
پیدایت نمیکنیم؟!
در انتهای جلسه نیز عبدالرحمن یحیوی این داستانک را خواند:
زن فرار میکند. مرد به دنبالش. زن جیغ میکشد. مرد با ضربهای سرش را له میکند!. زن عُق میزند:
- اَه! حالمو بههم زدی. سوسک بیچاره رو چرا له کردی؟!
متاسفانه توفیق نداشتم تا کنون در جلسات شعر انجمن شرکت کنم و خیلی اتفاقی از طریق گوگل به این جا رسیدم . بنده هم کتاب های آقای تولایی را خوانده ام و هم کتاب های آقای سیدآبادی را . این دو را نباید با هم قیاس کرد. بنده فکر می کنم کار آقای سیدآبادی برای کودک است و کار آقای تولایی برای نوجوان. برای نوجوانان مرحوم سلمان هراتی سال ها قبل مجموعه شعر سپید گفته اند . حتی آقای رحماندوست هم شعر سپید گفته اند. درباره کار آقای سیدآبادی بنده فکر می کنم که به ظرافت های زبانی آقای ترکمان توجه نکرده اند. بنده این شعرها را در یک مدرسه ابتدایی با بچه ها خوانده ام و گزارشی از این جلسه دارم . چون من خودم معلم ابتدایی هستم و سال هاست شعر کار می کنم شعر بزرگسال فکر می کنم شعرهای ایشان کاملا ساخت و ساز شعری دارند ولی شعرهای آقای تولایی ساخت و ساز شعرزی ندارند و با همه نازک خیالی هایشان به مرحله شعر نرسیده اند و در سطح نازک خیالی های جذاب مانده اند
یک سوال من کتاب شعر در حاشیه آقای سیدآبادی را هم خوانده ام و چند سوال از ایشان دارم آیا ایشان هم به این جلسات می آیند؟ من هم می توانم به این جلسه بیایم؟
بههرحال این هم نظر یکی از شرکتکنندگان بود.
آقای سیدآبادی در بعضی جلسهها حضور دارند و شما و دوستانتان هم میتوانید در جلسهی کارگروه شعر شرکت کنید.
به امید دیدار!
سلام
هرچند که غلط های تایپی زیاد داشت اما واقعا خسته نباشد بهتون می گم نوشتن گزارش یک جلسه خیلی سخته ! :)
من تا حالا کارهای آقای تولایی رو نشنیده بودم نوشته هاشون یه حرفهایی داشت که مخاطب رو به فکر فرو می برد حرفهایی که شاید تا به حال کسی نگفته بود. منو یاد کارهای ترجمه ای می انداخت _ البته نمیدونم این برای یک نوشته نکته مثبته یا منفی _
اسم کتابها خیلی خوب و جذاب بود اما تصویر کتاب درخت عاشق پرنده است اصلا مناسب گروه سنی مخاطب نبود.
اندیشه کارها ، یک اندیشه کاملا شاعرانه بود اما زبان کارها زبانی نبود که یک نوجوان به عنوان شعر انتظار داشته باشد به اینگونه نوشته ها حتی شعر سپید هم نمیتوان گفت
به نظرم نمیتوان هیچ نامی برای کارهای آقای تولایی انتخاب کرد شاید نوشته های ایشان استارتی باشد برای گونه ای جدید در ادبیات . مثل سبک نیما که در زمان خودش با مخالفتهایی همراه بود و الان چقدر طرفدار دارد
برای آقای تولایی بهترینها را آرزو میکنم
امیدوارم در راهی که انتخاب کرده اند روز به روز موفقیت های بیشتری کسب کنند
ما هم میتوانیم شرکت کنیم؟
حتماً!
سلام آقای تربن عزیز!
جلسه خوبی بود. واقعا خسته نباشید میگم به آقای تولایی و مجموعه همکاراشون در چاپ کتابهاشون و همچنین به شما برای این همه زحمتی که توی جلسه و حاشیه های آن می کشید.
به هر حال این هم اون داستانکی که توی جلسه گفتم. امیدوارم که خوب بوده باشه
*******************************************
جدال
زن فرار می کند. مرد به دنبالش. زن جیغ می کشد. مرد با ضربه ای سرش را له می کند!. زن عُق می زند:
- اَه! حالمو به هم زدی. سوسک بیچاره رو چرا له کردی؟!
*******************************************
موفق باشید و پایدار
یاحق!
به گزارش جلسه اضافه شد.
ممنون!
به اقای تولایی تبریک می گم....بیشتر مواقع در شعر های آقای تولایی کشف و تازگی هایی می بینم .. چه فرقی می کند بی وزن یا با وزن شعر خوب در هر قالبی سروده شود تاثیر خودش را می گذارد و با مخاطب ارتباط برقرار می کند خب خیلی از نوشته های وزن و قافیه داری که به نام شعر نوجوان چاپ می شوند اصلا شعر نیست ...و گاهی آنقدر پیچیده که حتی بزرگسالان هم از درک آن عاجزند چه برسد به نوجوانان ...ولی آقای تولایی توانسته اندیشه ی شاعرانه اش را به زیبایی بیان کند طوری که قابل درک برای یک نوجوان هم باشد ..
با سلام
نظر یکی از دوستان شعر کودک را که در وبلاگ روابط عمومی درج شده برایتان می گذارم:
ba salam.
moteasefane she'r ya behtar ast begooyam betore kolli adabiyat kodak, dar hale hazer hich neshan va asari az ravanshenisiye kodak dar an be cheshm nemikhorad.
bishtare ash'ari ke man motale'e kardam, hich no' porsesh dar zehne kodak ijad nemikonand, in mozo' khod yeki az mo'zalate she're emrooz ast.
agar molahe karde bashid ( albate az enghelab be invar) besiyari az ash'are sha'erani mesle Dr. Rahmandoost, Dr. Aminpoor va digar sha'eran, hanoz dar ketabhaye darsi tekrar mishavand.va hata ash'ari ham ke az nazare ravanshanasi kodak az estehkame va ghodrate balaei barkhordar boodand, moteasefne az ketabha hazf shodand.
anghoshte eshare ebteda besooye sisteme amoozeshiye keshvar neshane miravad, choon dar nahayat, tasmim girandeye nahaei jahate entekhabe mozoo'ate darsi, in vezaratkhane mibashad. ghasde bande az ersale in e-mail in bood ke hade-aghal dar jalasati ke shoma bargozar mikonid be in masaleye mohem deghat dashte bashid, barnamehaei tanzim va ejra konid ke ba'ese ijade tafakore taze-ei dar kodakan shavad. va dar nahayat, sat-he daneshe koodakan ra bala bebarad. na inke biya-eim az folan sha'er ya nevisande da'vat konim ke biyayad she'r ya dastanash ra bekhanad, nemigooyam in bad ast, vali be tanhaei kafi nist.
agar bekhaham tamame moshkelat ra bayan konam moteasefane ba neveshtan nemishavad. omidvaram dar barnameh-ei ru-dar-ru betavanam bishtar be in mozoo' bepardazam.
ba sepas
Dr. Mehdi Alipoor
foghe doctoraye barname-riziye darsiye kodakan az daneshgahe Harvard
سلام و ارادت
خسته نباشید
هرچند دیر
مثل همیشه ممنون!